تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوشتر از اینت ندانم
و گر هر لحظه رنگی تازه گیری
به غیر از زهر شیرینت نخوانم
تو زهری ، زهر گرم و سینه سوزی
تو شیرینی ، که شور هستی از توست
شراب جام خورشیدی ، که جان را
نشاط از تو ، غم از تو ، مستی از تو
به آسانی مرا از من ربودی
درون کوره غم آزمودی
دلت آخر به سرگردانی ام سوخت
نگاهم را به زیبایی گشودی
بسی گفتند :دل از عشق بر گیر
که : نیرنگ است و افسون است و جادو
ولی به غیر از زهر شیرینت نخوانم
سلام دوست عزیزم خیلی شعر جالبی بود اما من عاشق سفت وسخت مثل شما نشدم چون فرمودی که نظر بدید نظر دادم اگه موافق به تبادل لینک با من هستی برام ایمیل بفرست .منظر نظرات خوبت در وبلاگم هستم